شهر که مجموعهای از کالبد و اجتماع را در بر میگیرد، انسان را در سطحی بسیار وسیع و در بستری از ارتباطات پیچیده، به سویی رهنمون میسازد که علیالقاعده باید در راستای دستیابی او به کمال انسانیت باشد. از سوی دیگر شهر، فقط یک سکونتگاه نیست بلکه «آبادیای» است که روح اجتماع را متبلور کرده و از آن هویت میگیرد. لذا شهر هویتی وامدار فرهنگ شهرنشینان خود دارد و نسلهای بعدی ساکن در آن «شهروند» نامیده میشوند.
از آنجایی که «هویت»، مجموعهای از صفات و مشخصاتی است که باعث «تشخص» یک فرد یا اجتماع از افراد و جوامع دیگر میشود، شهر نیز به تبعیت از این معیار، شخصیتیافته و مستقل میشود. به عقیده «گیدنز» هویت در واقع همان چیزی است که فرد به آن آگاهی دارد؛ به عبارت دیگر هویت شخصی، چیزی نیست که در نتیجه تداوم کنشهای اجتماعی فرد به او تفویض شده باشد بلکه مفهومی است که فرد باید آن را بهطور مداوم و روزمره ایجاد کند و در فعالیتهای بازتابی خویش مورد حفاظت و پشتیبانی قرار دهد. هویت در شهر به واسطه ایجاد و تداعی خاطرات عمومی در شهروندان، تعلق خاطر و وابستگی را نزد آنان بهوجود آورده و شهرنشینان را به سوی «شهروند شدن» که گسترهای فعالتر از ساکن صرف دارد، هدایت میکند؛ پس هرچند که هویت شهر خود معلول فرهنگ شهروندان آن است لیکن در فراگردی مستمر، فرایند شهروندسازی را تحتتأثیر قرار میدهد و باعث تدوین معیارهای مرتبط با مشارکت و قضاوت نزد ناظران و ساکنان خواهد شد.
شهروندی مرتبط است با آخرین قسمت از یک ساختار سهقسمتی:
زندگی شهری، سرزندگی شهری و حیات مدنی.
آنچه شهر را میسازد، نه پارکها، خانهها، مغازهها، خیابانها و... که آدمهای آن شهر هستند و آدمها تا زمانیکه به جایی احساس تعلق نداشته باشند، آنجا شهر نمیشود. در شهر عرصه خصوصی، دولتی و عمومی وجود دارد. عرصه خصوصی، فضاهای اختصاصی متعلق به افراد است، مانند خانهها. عرصه دولتی، فضاهای متعلق به دولت است، مثل ادارهها ، اما عرصه عمومی متعلق به همه است؛ جایی است که در آن حادثهها و رویدادهای پیشبینینشده و برنامهریزی نشده رخ میدهد و این همان چیزی است که «زندگی شهری» را میسازد. زندگی شهری در عرصه عمومی جریان مییابد. حوادث و وقایع، «نمایش شهری» را پدید میآورند؛ نمایشی که در آن همه هم بازیگرند و هم تماشاچی. در شهر اصولا زمان، زمانِ رویدادهاست و چنین اوقاتی، اوقاتِ خاطرهساز! خاطره جمعی به مکانها مرجعیت و هویت میبخشد.
هر مکان، میدان، گذر و هر نقطهای از شهر، با حوادث، وقایع و جریاناتی هویت مییابد و به ذهن میآید. عرصه عمومی محل سرمایهگذاری اجتماعی است؛ جایی که پاتوق نامیده میشود. در واقع شکل مکانها نیست که یادآور آنها و هویتبخشی آنهاست بلکه «شاکله» آنهاست؛ یعنی آنچه در آنها جریان دارد و اتفاق میافتد. وقتی مکانی در شهر دارای شاکله باشد، خاطره میسازد، در ذهن میماند و آنگاه تعلق مکانی ایجاد میشود. در شهرهای ما عرصه عمومی، یعنی جایی که آدمها با هم وارد تعامل، رابطه و کنش متقابل شوند، هویت جمعی شهری پیدا کنند، حیات جمعی و زندگی شهری در آن جریان یابد و آدمها در آن، بودنِ در جمع را احساس کنند وجود ندارد. در شهرهای ما اینها وجود ندارد؛ پس خاطره و تعلق به مکان حاصل نمیشود و فرد به «بودنِ جمعی» دست نمییابد ؛ پس مهم نیست که شما «اینجا» باشید یا «آنجا». اینجا و آنجا قابل تمییز نیست، زیرا مکان معنایی ندارد، چرا که تعلقی به آن وجود ندارد، پس زندگی جریان نمییابد.
سومین مرحله زندگی در شهر، «حیات مدنی» است. این مفهوم ارتباط نزدیکی دارد با مفهوم شهروندی. شهروند کسیاست که حقوق فردی و جمعی خود را میشناسد و از آنها دفاع میکند، قانون را میشناسد و به آن عمل کرده و از طریق آن مطالبه میکند و از حقوق معینی برخوردار است. میداند که فرد دیگری هم حضور دارد و دفاع از حقوق او یعنی دفاع از حقوق خودش، فردی که در امور شهر مشارکت دارد. حیات مدنی ورای سرزندگی شهری است. حیات مدنی مربوط به سازمان و ساختار اجتماعی است.
برای روشنشدن مفهوم شهروندی پرسشهای بسیاری وجود دارد: آیا مشارکت اجتماعی برای پیدایش مفهوم شهروندی کفایت میکند؟ اصولا چرا این مفهوم و احساس در جوامع شهری ضرورت مییابد؟ آیا مفهوم شهروندی یا هویت مدنی در جوامع سنتی امکان بروز و ظهور مییابد؟ آیا نهادهای موجود در یک جامعه در حالگذار میتوانند این هویت را بهوجود آورند؟ آیا دولتها به هویت مدنی نیاز دارند یا این هویت برای مشروعیت و نفوذ آنها مشکل ایجاد میکند؟ پرسشهای فوق نشاندهنده این واقعیت هستند که ما ناگزیر از مفهوم «شهرنشینی» فاصله گرفتهایم و زندگی در شهر (بهویژه شهرهای مدرن یا در حال گذار) نوعی احساس شهروندی را اقتضا میکند. مفهوم یا احساس شهروندی بهخودی خود و به واسطه تجمع افراد در کنار یکدیگر ایجاد نمیشود بلکه باید نهادهایی متکفل ایجاد این احساس باشند.
شکلگیری هویت شهری
شکلگیری هویت شهری تحتتأثیر فرهنگ، شکل طبیعی و کالبد مصنوع شهر قراردارد. هویت شهر، مفهومی است که در فرایند ادراک، سهل و ممتنع است. از دیدگاه روانشناسی محیط و برخی دیدگاههای طراحی شهری، فهم ویژگیهای یک شهر، همان چیزی است که در ذهن ناظر و شهروند تداعی میشود؛ پس هر آنچه از هویت بفهمد صحیح است. اما از نظر متخصصان، برنامهریزان و دستاندرکاران اجرای مدیریت شهری، دقتنظر و معیارمند بودن، هویت تلقی میشود. تأثیر تفاوت در این دیدگاهها، باعث شده که مشکلات عدیدهای در فرایند شکلگیری کالبد شهرها بهوقوع بپیوندد و عملاً فراخنایی ژرف در وضع موجود با آرمان شهر پدید آید. مدیران و طراحان شهری به جدیت بر نظر خود پافشاری کرده و با تدوین قوانین سعی بر اعمال نظر خود بر کالبد مصنوع شهر داشته و از سوی دیگر شهروندان که تابع فرهنگ و عناصر فرهنگی جامعه خویشند، اصرار بر هدایت کالبد شهر براساس فهم خویش از هویت شهری دارند.
اما این واقعیت است که شهروند خوب، شهری خوب میخواهد که بتواند زندگی را برایش زیبا، روحش را متعالی و ارتباط او را با محیط پیرامونش گسترده کرده و در نهایت او را به انسانیت انسان سوق دهد و وحدتی در کثرت را در اجتماع فراهم آورد. این میل ذاتی انسان بوده و هست که در قالب توجه انسان به تمدن رخ نمایانده است. «ویل دورانت» معتقد است: «تمدن را میتوان به شکل کلی آن، عبارت از نظم اجتماعی دانست که در نتیجه وجود آن، خلاقیت فرهنگی امکانپذیر میشود و جریان مییابد. عدمنظم عقلایی، آشفتگی اجتماعی را در پی خواهد داشت و استمرار آن در نهایت موجب ازهمگسیختگی پایههای نظم اجتماعی میشود».
نحوه رفتار افراد یک جامعه که بهطور قطع در سکونتگاهی خاص ساکن بودهاند، میتواند بهعنوان یک عنصر عینی و متناسب با حوزه رفتاری، ملاکی برای ارزیابی میزان نهادینهشدن نظم اجتماعی مدنظر قرار گیرد. نظم اجتماعی یک پدیده برونزا و معطوف به سرمایه اجتماعی است و عدم وجود نظم عقلایی در آن باعث اتلاف سرمایههای اجتماعی نیز خواهد شد. رفتارها، باورها، اعتقادات، هنجارها، ایدئولوژیها و هر آنچه در حیطه فرهنگ میگنجد در انضباطی فراگیر و با فرایندی منظم، حیات اجتماعی انسان را تحقق میبخشند که بیشک تأثیری متقابل با کالبد سکونتگاهی انسان خواهد داشت. «شهر انسانگرا»، شهر منطبق بر سلیقه آنی و سودگرانه انسانی امروز نیست. در شهر انسانگرا، شهروند، ارتباطی منطقی مییابد، با محیط پیرامونش عجین میشود، صفات و خصوصیات ملکوتی او شکوفا شده و در نهایت میتواند در کنار سایر شهروندان و با بهرهگیری از کالبد شهرش و عناصر متشکل آن، خود را به حدی معقول از کمال برساند. شهر انسانگرا، محل به کمال رسیدن انسان است. آیا امروزه شهرهای ما میتوانند انسانگرا باشند؟ آیا در زندگی شهری، بهسوی وحدت در جمع میرویم یا انزوای فرد؟